اهل سنت ایران در دورهء های مختلف تاریخی به عنوان تهدیدی به منافع ملی ایران محسوب می شده اند، هم در دوران شاه و هم در جمهوری اسلامی.
از زمان صفویه به این سو، با اهل سنت همچون شهروندان بیگانه بر خورده می شده است، کسانی که حقوق درجه دوم داشته اند. صفوی ها برای استحکام مذهب حقهء شیعه، اهل سنت را از تیغ گذراندند، و عدهء زیادی را به زور به تغییر مذهب وادار نمودند
اما این همه محرومیت و تبعیض، با وجود طرفداری اهل سنت از انقلاب ایران، تغییر نیافت بلکه فشار ها بر اهل سنت در انقلاب اسلامی بیشتر شد. نگاه امنیتی به آنان تشدید گردید، و فشار بر علما و روحانیون اهل سنت، و مراکز مذهبی آنها چند برابر شد. علما اهل سنت ترور شدند، به زندان افکنده شده، و مورد تهدید قرار گرفتند. مساجد آنها در شهرهایی مثل مشهد تخریب گردید، تا به قول آیت الله ها در مامن و مشهد امام رضا، اهل سنت حضور نداشته باشند. فشار آیت الله ها، مخصوصاً آیت الله مکارم شیرازی، بر ممانعت از حضور اهل سنت در مشهد و تحریک و فشار وی بر دولت و نهاد های امنیتی در برخورد شدیدتر با اهل سنت همیشه امری دوامدار بوده است.
نگاه امنیتی و حضور دولت پلیسی در بلوچستان و دیگر مناطق اهل سنت امری معمول در طول این سی سال اخیر بوده است.
در حاشیه بودن مناطق اهل سنت، فقر و محرومیت مبرم، بی سوادی و عدم دسترسی به آموزش عالی، و سایه ترس و نگرانی از امنیت جانی، و عدم اولویت توجه به حقوق اقلیت ها در برنامهء احزاب سیاسی و گروه های روشنفکری موجب می شده است که اهل سنت در صحنهء اجتماعی نیز در حاشیه باشد.
اما این در حاشیه بودن و فشار و سرکوب دایمی موجب بروز حرکت های رادیکال در بین جوانان اهل سنت شده است. گرچه علما و مولوی های اهل سنت همیشه کوشش می کرده اند از درگیری با دولت بپرهیزند، اما عمق محرومیت و تبعیض و فشار پلیسی دولت ایران بر نهاد های مذهبی و اجتماعی اهل سنت جامعه اهل سنت را به سوی رادیکالیزه شدن سوق می داده است.
آنها دست بردن به اسلحه و ایستادگی در مقابل این همه تبعیض را یگانه راه حل و یگانه راه رساندن صدای خویش به گوش دولت، و مردم ایران می دانسته اند. آغاز این مبارزه خشونت بار، جان عدهء زیادی از مردم عادی و بیگناه را گرفته است. دلیل جوانان رادیکال این بوده است که آنها با کشتن می خواهند به دولت و طرفداران آنها بفهمانند کشته شدن و ظلم می تواند تراژدیک و ظالمانه باشد. این رفتار طاغیانه را نباید از روی دشمنی با ایران و یا علاقه به تروریسم بررسی نمود. کامو در “انسان طاغی” می گوید ما در مقابل رویداد ها یا تسلیم می شویم، یا به آن نه می گوییم.
هژمونی شیعه و جمهوری اسلامی به عنوان رویدادهایی در تاریخ ایران، سعی در همه گیر شدن و حذف مذاهب و فرهنگ های حاشیه ای داشته است. مخصوصاً این رویکرد با پیروزی انقلاب اسلامی ایران تشدید شده است. گویی جمهوری اسلامی تنوع و تکثر جامعهء ایران را برای دراز مدت به رسمیت نمی شناسد. فرهنگ ایرانی فرهنگی مکتثر است، حذف هر بخشی از فرهنگ ایرانی، حذف گوشهء از این تنوع و گونه گونی است که سازندهء فرهنگ ایرانی بوده است. ناسیونالیسم ایرانی، همانند کوچک شدن جغرافیای ایران در طول این سده ها، کوچک و کوچکتر می شود. زمانی که ایران همچون یک امپراطوری بر فرهنگ های مختلف حکم می راند، تنوع فرهنگی و مذهبی آن در هاضمهء ایرانی نهادینه شده بود. فرهنگ ایرانی، فرهنگی غیر فاشیستی بوده است، اما دولت های ایران، بعد از صفویه، به کوچک کردن این فرهنگ و جغرافیای آن پرداختند، و با متمایز کردن خود با دیگران، این همه سرزمین ها را از دست دادند. فرهنگ های غیر شیعه، بیگانه و دشمن پنداشته می شدند، از دست رفتن هرات، و قفقاز رویداد های فقط جنگی و استعماری نبوده است. مردم آن مناطق، که روزکاری جز ایران بودند، رابطهء معنوی با مرکز این تمدن را که سازی نو می نواخت از دست داده بودند، رغبتی برای جنگیدن برای کشوری که آنها در آن بیگانه و کافر بودند از میان رفته بود.
امروز نیز فشار سیاست های مذهبی و ایدئو لوژیک جامعه ایرانی را رنج می دهد، و رغبت ایرانی بودن را از بین می برد.
ادامه دارد
http://aazadie.wordpress.com
یک اصل و دژ محکم که بعنوان بنیاد کار ما بشمار می اید جدّیت در اراده وعمل می باشد شهید اسلام : امیر عبدالمالک ریگی
۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه
اهل سنت ایران، شهروندانی درجه دوم
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر